روایت امدادگران هلالاحمر از روزهای آتش و آوار

در روزهایی که آسمان تهران، آماج حمله دشمن قرار گرفته بود و واژه «خانه» دیگر امنیت همیشگیاش را از دست داده بود، در میان ترس و اضطراب، دود و آوار، کسانی بودند که بیتردید به دل خطر زدند، نه برای جنگ، بلکه برای صلح؛ نه برای انتقام، بلکه برای نجات، چهرههای خاکآلود، دستهایی که هنوز لرزش انفجار را حس میکردند، چشمانی که درد را دیدند اما بغض و اشک را فرو خوردند؛ اینها، امدادگران هلالاحمر بودند که از گوشه و کنار ایران به پایتخت آمدند، با کولهای که شاید وصیتنامهای در آن بود، اما مهمتر از آن، دلهایی پر از عزم و ایمان.
آنها در دل آتش، بهدنبال زندگی میگشتند؛ میان دود، فریاد، آوار و خون، گاهی میشد جانها را نجات داد، گاهی اما خود، جان بر کف، به شهادت میرسیدند. مهدی زرتاجی، مجتبی ملکی، امیرحسن جمشیدپور، یاسر زیوری و سیدعلیاکبر میرمحمدی پنج امدادگری بودند که در این مسیر سرخ، آسمانی شدند؛ پنج نام، پنج چراغ، پنج نشانه از آنچه «ایثار» در قامت انسان میتواند متلور شود.
از شهرک محلاتی تا کامرانیه و شهرآرا، از زیرآوارها تا بالین مجروحان، روایتها زندهاند؛ روایتهایی که در آنها زندگی از دل مرگ بیرون کشیده میشود، امید از میان خاکسترها دوباره جوانه میزند و انسانیت، در تاریکترین شبهای یک ملت، روشنترین مشعل راه میشود، آنچه در ادامه میآید، بخشی از صدای بیصدای کسانی است که بینام، بیادعا، تنها با نشان هلالاحمر بر بازویشان، دل به آتش زدند تا مرهمی شوند بر زخم وطن…
با وصیتنامه ای در کوله پشتی آمدهایم برای مردم
امدادگران اعزامی از سایر استان ها به تهران برای کمک رسانی به متاثرین از حملات رژیم صهیونیستی، از دشواری های عملیات در تهران گفتند. امدادگری گفت: حسی از وظیفه داشتم؛ ما در هلالاحمر برای همین روزها آموزش دیدهایم، تا در کنار مردم باشیم، چه در صلح، چه در بحران، این سفر متفاوتترین سفرم به تهران بود، قبلاً برای آموزش، سیل و زلزله آمده بودم، اما اینبار تجربهای تازه بود، ما همیشه وصیتنامهمان را همراه داریم، چون میدانیم در امدادرسانیها، خطر مرگ هم هست، آمدهایم تا هر کاری از دستمان برمیآید برای مردم انجام دهیم، ما هلالاحمریها کنار مردمایم؛ در هر شرایطی.